اشعار شهادت حضرت امير(ع)

***

بابا اتاق پر شده از بوی مادرم

وقتش رسیده پر بکشی سوی مادرم

دیگر خجل نباش تو از روی مادرم

فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم

از پشت در دوباره تو را می زند صدا

تا که به دست تو بدهد محسن تو را

سی سال در نبودن مادر شکسته ای

پهلو به پهلویش پس آن در شکسته ای

در کوفه های درد مکرر شکسته ای

از مردم و نبودن باور شکسته ای

گر چه شکسته ای و دلت هم شکسته تر

این دل شکسته را هم از این کوفه ها ببر

یادت که هست مادر ما قد خمیده بود

یادت که هست گیسوی مادر سپیده بود

یادت که هست محسن خود را ندیده بود

یادت که هست غنچه خود را نچیده بود

آنروزها که قد تو آنجا خمیده شد

موی منم شبیه تو بابا سپیده شد

مادر رسیده عطرپیمبر بیاورد

تو تشنه ای برای تو کوثر بیاورد

مرهم برای این دل پرپر بیاورد

تا خار را ز دیده ي تو در بیاورد

حرفی بزن که مونس تو مادر آمده

حالا که استخوان زگلویت در آمده

بابا بگو به مادرم از غصه های من

از کوفه های بعد تو و ماجرای من

از بی حسین گشتن من از عزای من

از کوفه گردی من و از کربلای من

بابا بگو که زینب خود را دعا کند

بعد از حسین زود مرا هم صدا کند

مادر رسید و زخم سرت را نگاه کرد

گریه برای گودی یک قتلگاه کرد

پس رو به روسیاهی خیل سپاه کرد

نفرین به رقص خنجر مردی سیاه کرد

وشمر جالسٌ ... نفس مادرم گرفت

سر که به نیزه رفت دل معجرم گرفت

بحر طويل ولادت امام حسن مجتبي (س) سازگار

بحر طويل در ولادت امام حسن (ع)

رمضان سفرۀ مهمانی مخصوص خداوند ودود است،   مه رحمت وجود است

 مه ذکرو صلاة است و رکوع است وسجوداست وسلام است ودرود است        تعالی الله از این فیض      که در نیمه  ی این ماه دل افروز خداوند تعالی،   شده در دامن زهرا  مه تابان محمد متجّلا،  که دمیده است فروغش به دل اهل تولا  ، سر ِ دست علی وفاطمه وشانه مولا،مه هر انجمن است این ،   ولی ذوالمنن است این، حسن است این حسن است این ، که دراین ماه خدا بوسه زند بر سر و رویش، همه محو گل رخسار نکویش

همه دلدادۀ خویش ، همه آوارۀ کویش، همه را دیده  به سویش، همه دیدند  به رخسار خدا منظر او روی خدا را

شب شور وشعف اهل تولّا شده امشب ،

 که عیان وجه خداوند تعالی شده امشب

همه عالم چو دل آل علی غرق تجلا شده امشب

که زهم غنچه نورسته زهرا وعلی واشده امشب

گهر بحرشرف فاطمه شد مادر ومولای دو عالم علی بابا شده امشب،

پسری داده خدایش، چه پس ؟ نام حسن ، موی حسن ، روی حسن ، خلق حسن ، خوی حسن ، بلکه سزاوار بود تا که بخوانند حسن در حسنش، لحظه به لحظه صلوات از طرف خلق وخدا یکسره بر جان وتنش ، وحی الهی سخنش ، بوسه گه ختم رسل ، لعل لبان ودهنش ،باد فدا جان هزاران چو منش، بلکه دو صد انجمنش، کیست حسن؟ مظهر حسن ازلی،هستی زهرا و علی،جان جهان ،حصن امان ،فخر زمان ،روح و روان سرّ نهان ، نور عیان ، بلکه به هر عصر وزمان  برده دل اهل ولارا

مه مهر وفلک وارض وسما، حور وملک ،جنّ وبشر ، در شب میلاد حسن جشن گرفتند ، که امشب شب بسیار عظیم است ، همانا شب میلاد کریم ابن کریم  است ، رخش سوره نور است و قدش نخله طور است و سرا پاش زبور است و نگه دوخته بر طلعت زیبای محمد ، نگه ختم رسل نیز به آن حجّت سرمد،

همه احمد، همه حیدر، همه زهرای مطهّر عجبا یوسف صدّیق کجائی که کنارش بنشینی وزگلزار رخش با نگه دمبه دمت لاله بچینی، به لبش جای گل بوسه پیغمبر اسلام ببینی وشوی یکسره ماتش، بفرست از سوی کنعان  به قد وقامت و رخسار دل آرا صلواتش، عجبی نیست اگر ذات خداوند تبارک وتعالی به همه خحلق دهد مژده آزادی از آتش  که ببخشد همه را بر گل رویش نه، به یک تار زمویش نه، به یک گردش چشمش گنه وجرم وخطا را

عجبا ختم رسل خواجۀ لولاک ، نهاداست جبین را به روی خاک و،از این سجدۀ طولانیش افتاده به حیرت همه افلاک،گمانم که حسن باز سوار است به دوشش،

به خدا ای همۀ امت اسلام ببینید حسن کیست، که بعد از پدرو مادر و جدّش به جلال و ادب وحلم نظیرش به جهان نیست، یکی مرد عرب آمده از شام ، زکف باخته آرام وبع زشتی بر از آن گهر بحر شرف نام ، به تندی وبه دشنام،  به پاسخ گل لبخند گرامی پسر فاطمه شد باز که ای دوست چرا خشم گرفتی و غم خویش نگفتی، تو اگر خانه نداری به سوی خانۀ ما آی، گرت قرض بود قرض تو سازیم ادا،

 گر زکسی دیده ای آزار بگو تا که بگیریم رهش را چه شده، کیست که رنجانده در این گردش ایام شما را،

مرد شامی که چنین دید  بدا ن آتش قهر وغضبو کینه و خشمش رخش از شرم گل انداخت  به یکباره عرق ریخت به پیشانی وبر چهره روان اشک خجالت شد وچشمش به ادب گفت که ای  جان دو عالم بفدایت ، زهی از خلق خوش وحلم رسول دو سرایت به کریمیت قسم اذن بده  تا که بیفتم به رویخاک زنم بوسه به پایت، منم ومدح وثنایت، منم و ذکر دعایت، منم ومهر و ولایت، تو بزرگی تو کریمی، تو همان خلق عظیمی، تو همان مظهر آیات خداوند رحیمی ، تو شه عرش مقامی ، تو امامی تو امامی ، تو همان فیض مدامی، تو دعائی ، تو سلامی , تو سجودی تو قیامی، تو به خُلق وصفت و حلم رسولی ، تو گل دامن زهرای بتولی، حسن بن علی امروز تو بردی زکرامت دل مارا،

پسر فاطمه ، ای دم به دم از خلق خداوند سلامت ،صلوات از طرف خالق وخلقت به تو وجدّ هُمامت، پدر و مادر وابناء وتبارم به فدای پدر ومادر وابناء  وتبارت، زهی از عزّ ت و جاه وشرف و عزّووقارت، به خدا دین خدا تا ابد الدهر بود در گروصبر وقرارت، که بود صلح تو بنیادگر نهضت خونین حسینی، نه مگر جدّ تو فرمود حسین وحسنم چه ، بنشینندو چه خیزند چه در صلح وچه در جنگ امامند، تو توحید تمامی وتو در صلح وتو در جنگ امامی و کلامت همه نور است و پیامت همه شور است ، خطا از تو به دور است ،هر آن کس که تمرد کند از حکم تو او خصم خداوند غفور است ، نه بیناست نه کور است ، نپیموده به جز راه خطا را

امامان همه مولا وکریمند، ولی نام تو در بین امامان شده مشهور، کرم تا ابد الدهر رهین کرم توست ، کرامت همه شب سائل باب الحرم توست، سخاوت نمی از موج یم توست،شرف سایه نشین علم توست، توئی آنکه بزرگی همه خاک قدم توست، مسیح دل بیمار همه فیض دم توست، ثنا گوی تو خود ذات الهی است ثنای همۀ خلق کم توست، زهی از جاه رفیعت ، ملک العرش مطیعت،رخ خورشید به خاک رۀ زوّار بقیعت، به تو و رحمت وجود و کرم و فیضوسیعت، دل من پرزده  در سینه وپرواز کند سوی مدینه، کرمی ای که شمارا به کرم نیست قرینه ، که دهی راه به سوی حرم چار امامم، توئی ای یوسف کنعان ولایت ولی وصاحب و مولا وامامم، بطلب در حرمت میثم افتاده زپا را

ياور پيامبر حضرت خديجه

کیستم من بانوی اسلام، ام‌المؤمنینم

مادر کوثر، امید رحمۀ للعالمینم

آسمان معرفت، بر روی دامان زمینم

بانوی باغ جنان، محبوبۀ جان‌آفرینم

مثل زهرا دخترم آئینۀ حق الیقینم

بـارها از حق سلام آورده جبریـل امینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

پیشتر از روز بعثت مصطفا را همسرم من

از نزول وحی، تنها حامی پیغمبرم من

همسرش نه، ‌همدمش نه، ‌بهترین همسنگرم من

مؤمنین را، بلکه ایمان را گرامی ‌مادرم من

بحر ایثار و وفا و معرفت را گوهرم من

در جلالت هـاجر و حـوا و مریم را قرینم

من خدیجه همسر و همگام ختم‌المرسلینم

پیشتر از بودنم دل برد از دستم محمد

در حقیقت روشنی بخش وجودم بود احمد

گشته بودم همچنان مشتاق آن روح مجرد

بی خبر بودم که از لطف خدای حی سرمد

روزی آن یار تمام خلق با من یار گردد

می‌کندحق با نخستین شخص خلقت همنشینم

من خـدیجه همسر و همگـام ختم‌المرسلینم

دختری دارم که خورشید ومه‌وگردون هلالش

شوهری‌دارم که قرآن‌گشته نازل درکمالش

دختری دارم که می‌آید سلام از ذوالجلالش

حیدری گردیده دامادم که نبوَد کس مثالش

حجره‌ای دارم که جبریل امین روبد به بالش

نی عجب گرچرخ گردون سجده آرد بر زمینم

من خـدیجه همسر و همگـام ختم‌المرسلینم

گرچه هستم زن ولی مردانه حق را یاورم من

مصطفی را در شهامت بعد حیدر، حیدرم من

در دل یک شهر دشمن حامی پیغمبرم من

زن، ولی مردانه با ختم رسل همسنگرم من

اولین بانوی خلقت را یگانه مادرم من

بلکـه مـام یـازده عیسـای عیسـا آفرینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

گرچه در ثروت کلید گنج‌ها بودی به دستم

گشت تقدیم محمد روز اول بود و هستم

جز محمد از خلایق رشتۀ الفت گسستم

جان به کف بگرفتم و دل بر رسول الله بستم

هم به عالم هم به جانم پشت دشمن را شکستم

آری آری دسـت پیغمبـر بـوَد در آستینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

من تمام هست خود دادم به راه حی ذوالمن

تاخدا هم ازکرامت هست‌خود بخشیدبرمن

ریخت دامن دامنم گل، دست لطف‌حق به دامن

بُضعـۀ ختم رُسل، زهرا مرا شد پارۀ تـن

با جمال روی آن گل جان من گردیـد گلشن

بود حتی در رحم همصحبت و یار و معینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

می‌دهد تاریخ درهرعصر در عالم شهادت

من خدا را کرده‌ام پیش از شب بعثت، عبادت

داشتم بر خواجۀ «لولاک» از اول، ارادت

با وصال عقل اول یافتم از نو ولادت

در همه زن‌های عالم شد نصیبم این سعادت

تـا سـر دستم گـل رخسار زهرا را ببینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

من خروشان بحرعصمت مادر فُلک نجاتم

در کنار خضر رحمت روح را عین‌الحیاتم

فاطمی خو مرتضا توحیدم و احمد صفاتم

دین حق شد متکی بر همت و صبرو ثباتم

سال عام‌الحزن شد بر مصطفی سال وفاتم

ریخت بـر خـاک لحد اشک امیرالمؤمنینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

الغرض تا زنده بودم، مصطفی را یار بودم

بهر حفظ جان او شب تا سحر بیدار بودم

جانِ جانِ آفرینش را زجان غمخوار بودم

لحظه لحظه بین مردم مورد آزار بودم

با جنایت پیشگان پیوسته در پیکار بودم

نظم «میثم» شاهـدی باشد ز عزم آهنینم

من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم

استاد میثم(سازگار)

حضرت خديجه (س)

اى داده به عصمت شرف و نام خدیجه

اى بسته بطوفت فلك احرام خدیجه‏

اى همسر پیغمبر اسلام خدیجه‏

اى عصمت حق فاطمه را مام خدیجه‏

اى ختم رسل را ز شرف نور دو دیده

پیش از شب بعثت به مُحمّد گرویده

اى بر تو سلام آمده از داور هستى‏

بگذشته در آئین نبى از سر هستى‏

دل داده و دل برده ز پیغمبر هستى‏

زیبد كه بخوانند ترا مادر هستى‏

الحق كه خدا دولت حق را به تو داده

اُمّ النجباء فاطمه زهرا به تو داده

اسلام ز اموال تو سرمایه گرفته‏

دین در كنف عزّت تو سایه گرفته‏

توحید ز اخلاص تو پیرایه گرفته‏

اخلاص ز حسن عملت پایه گرفته‏

همت سر تسلیم به دیوار تو سوده

پیش از تو زنى لب به شهادت نگشوده

تو در دل سختى به پیمبر گرویدى‏

هر بار بلا را به سر دوش كشیدى‏

بر یارى اسلام بهر سوى دویدى‏

بس زخم زبانها كه ز كفّار شنیدى‏

اى قامت مردان جهان خم به سجودت

اى تكیه كه ختم رسل نخل وجودت

اى مكه ز خاك قدمت خلد مخلد

از عصمت معبود و امید دل احمد

اسلام بپا خاست و گردید مؤید

از ثروت تو، تیغ على، خُلق مُحمّد

تا حشر خلایق كه خدا را بپرستند

مرهون فداكارى و ایثار تو هستند

آن روز كه پیغمبر اسلام شبان بود

در سینه او سر خداوند نهان بود

پیش از همه پیغمبریش بر تو عیان بود

ایمان تو پروانه آن شمع جهان بود

حق بر همه زنهاى جهان سروریت داد

با خواجه عالم شرف همسریت داد

زین واقعه زنهاى قریش از تو بریدند

یكباره ز بیت الشرفت پاى كشیدند

با چشم حقارت به مقامت نگریدند

قدر و شرف و عزّت و جاه تو ندیدند

چشم و دلشان بود به سوى زر و سیمى

گفتند خدیجه شده مشتاق یتیمى

تنها نشدى همسر و دلدار مُحمّد

در سخت‏ترین روز شدى یار مُحمّد

در شدت غم گشته‏اى غمخوار مُحمّد

پیوسته دلت بود گرفتار مُحمّد

درپیش رویش گشت وجوت سپر سنگ

باشد كه‏كنى در ره‏او چهره ز خون رنگ

آنروز كه بر دخت نبى حامله بودى‏

همصحبت زهرات به هر قائله بودى‏

از غربت و از درد درونت گله بودى‏

بى همدم و بى یاور و بى قابله بودى‏

از درد ببالش گل رخسار بهشتى

گشتند ترا قابله زنهاى بهشتى

برخاست فروغ ازلى از در و بامت‏

از چار طرف بوى خوش آمد به مشامت‏

زنهاى بهشتى همه دادند سلامت‏

پروانه بدار الشرف عرش مقامت‏

گفتند مخور غم كه چو ما خادمه دارى

كى گفته تو تنهایى، تو فاطمه دارى

این است كه شیرینى جان در بدن تست‏

این جان جهان است و هماغوش تن تست‏

این یار بهر خلوت و هر انجمن توست‏

این است كه در حاملگى همسخن توست‏

كى مثل تو از هستى خود چشم بپوشد؟

تا فاطمه از سینه او شیر بنوشد

آنروز كه افتاد خزان در چمن تو

پرزد به جنان طوطى روح از بدن تو

تا بوى گل احمدى آید ز تن تو

شد جامه‏ى پیغمبر اكرم كفن تو

با مرگ تو آغاز شد اى عصمت سرمد

بى مادرى فاطمه، تنهایى احمد

بردار سر از خاك و ببین همسر خود را

بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را

باز آ و ببین اشك فشان دختر خود را

برگیر به بر دختر بى مادر خود را

بى‏روى توگردون بنظرتیره چودود است

برخیز كه بى مادرى فاطمه زود است

برخیز كه بر ختم رسل فخر زمانه‏

خانه شده غمخانه‏اى اى بانوى خانه‏

بر گیسوى زهرا كه زند بعد تو شانه؟

بى تو شده از هر مژه‏اش سیل روانه‏

پیغمبر اكرم ز غمت زار بگرید

خون است دل فاطمه مگذار بگرید

اى جامه‏ى احمد كفنت بر بدن پاك‏

كن بهر حسینت به جنان جامه ز غم چاك‏

تو بر سر دست نبى و او به سر خاك‏

سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاك‏

«میثم» ز غم نور دو عین تو بگرید

تا صبح قیامت به حسین تو بگرید

استاد سازگار

حضرت خديجه (س)

.........

ایثار تو عصاره ی ایثار هل اتی

بوده است جان و مال شما نذر مصطفی

دین با جهاد مالیِ تو بیمه گشته است

تو حق مادری به همه کرده ای ادا

مزد همه رشادت بی وقفه شما

آمد کفن برای تو از عرش کبریا

جسمت کفن شد و نوه ات بی کس و غریب

عریان بدن شود به روی خاک کربلا

رحمی به کهنه پیرهنش هم نمی کنند

تا که کشید آخر کارش به بوریا

چیدند یک به یک همه اعضای اطهرش

وای از دل عقیله ی سادات، خواهرش

احسان محسنی فرد

حضرت جديجه (س)

سلام ما به تو ای مادر بهشت رسول
 که پرورش به روی دامن تو یافت بتول
 
ملائک‌اند به مدحت در آسمان مشغول
 امین وحی حقت کرده بر سلام نزول

 

سـلام ذات خـداوند و چارده معصوم
 به تو که بوده مقامت همیشه نامعلوم
 
 درود باد به روح و سلام بر تن تو
 حجاب نور و دعای رسول، جوشن تو
 
بهشت وحی خداوندگار، گلشن تو
 محیط پرورش فاطمه است دامن تو
 
به جز تو در غم و اندوه، یار احمد کیست؟
 به غیـر تـو صـدف گوهـر محمّد کیست؟
 
خدای را به خدا لایق درودی تو
 به یاری نبی آغوش خود گشودی تو
 
دل از رسول خدا همچنان ربودی تو
 تمام لشکر ختم رسل تو بودی تو
 
تو سینه را سپر سنگ دشمنان کردی
 به حفظ جـان محمّد نثار جان کردی
 
تو بهترین زن روی زمینی ای مادر
 تو در جلال، جلال‌آفرینی ای مادر
 
تو مام همسر حبل‌المتینی‌ ای مادر
 تو مادر هم? مؤمنینی ای مادر
 
گل رسول خدایی و گل کجا تو کجا؟
 زنـان دیگـر ختم رسل کجا تو کجا؟
 
تو آسمان فروزان یازده قمری
 تو از زنان همه انبیا به رتبه‌ سری
 
هرآنچه وصف تو خوبان کنند خوب‌تری
 زنان ختم رسل دیگرند و تو دگری
 
مگـر نگفت نبـی بیـن همسـرانش بسـی
 که بهر من چو خدیجه نبود و نیست کسی
 
سلام بر تو و روح بلند ایمانت
 درود بر تو و ایثار و عهد و پیمانت
 
بهار سبز گل عصمت است دامانت
 سلاله و پدر و مادرم به قربانت
 
به جز خدا و نبی مدح تو نشاید گفت
 تـو را چـو فاطمـه ام‌الائمه باید گفت
 
تو مادر همه سادات عالمی بانو!
تو نور چشم رسول مکرمی بانو!
 
تو به ز هاجر و سارا و مریمی بانو!
 دوازده گهر نور را یمی بانو!
 
خدای را به دعا و نیاز می‌خواندی
 نزول وحی نبود و نماز می‌خواندی
 
سلام بر تو و اشک و دعا و زمزمه‌ات
 سلام بر تو و روح بلند فاطمه‌ات
 
فروغ وحی عیان بود از مکالمه‌ات
 هزار عایشه کم از کنیز خادمه‌ات
 
همیشه شیفت? خصلت و صفاتت بود
 که سال حزن رسول خدا وفاتت بود

هنوز بوی خدا می‌دمد ز پیرهنت
 دمی که روح تو پرواز کرد از بدنت
 
زهی جلال سلام خدا به جان و تنت
 که از بهشت فرستاد ذات حق، کفنت
 
گرفتـم آنکـه ز کوثـر دهـان خود شویم
 مرا چه زهره که اوصاف چون تو را گویم

وفات تو نبود کم ز صبح میلادت
 سلام بر تو و آباء پاک و اولادت
 
به شأن تو که بود رتب? خدادادت
 همین بس است که مولا علی‌ست دامادت
 
امین وحی، سلامت به احمد آورده
 که جز تو فاطمه را بر محمد آورده؟
 
که جز تو آورد از بهر مصطفی زهرا؟
 که جز تو دختر او هست زینب‌کبری؟
 
که جز تو قابله‌اش بوده مریم عذرا؟
 که جز تو شد سپر جان خواج? دوسرا؟
 
تویی که در رحمت فاطمه سخن می‌گفت
 سخـن ز سـر خداونـد ذوالمنـن می‌گفت

 به آن خدا که جهان وجود را آراست
 به آن علی که پس از مصطفی به ما مولاست
 
به فاطمه که به غیر از خدا ندید و نخواست
که زائر تو همان زائر رسول خداست
 
چو در ثنای تو گیرد به دست خویش، قلم
ز خـود گذشتـه و پـرواز می‌کند «میثم»
***استاد حاج غلامرضا سازگار***

 

مناجات از محمد فردوسي

صدای ناله

باور نمی کنم که مرا هم خریده ای

آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای

لایق نبوده ام بنشینم کنار تو

با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای

هرگز به روی من نزدی عبد عاصی ام

اصلاً نگفته ای که تو پرده دریده ای

با این همه گناه و خطایی که داشتم

هرگز ندیده ام ز گدایت بُریده ای

گفتم دگر ز چشم تو افتادم ای خدا

امّا هنوز در بر من آرمیده ای

من بی توجّهی به تو کردم ولی مُدام

ناز مرا به خاطر زهرا کشیده ای

ماه مبارک است و دلم شد سرای تو

از روح خود دوباره به جسمم دمیده ای

شرم از عذاب نوکر زهرا نموده ای

گفتی بیا که نوکر قامت خمیده ای

وقتی میان کوچه زمین خورد مادرم

آنجا صدای ناله ی او را شنیده ای

 

مناجات از محمد فردوسي

در پیشگاه قدسی تو ای خدای من

می دانم اینکه رنگ ندارد حنای من

 

از بس که توبه کردم و توبه شکسته ام

چنگی به دل نمی زند این توبه های من

 

با اینکه مُهر خاتمه خورده به نار تو

آزاد و خودسر است عنان هوای من

 

یا رب ببین که از سر تکرار معصیت

دیگر شکسته قبح معاصی برای من

 

گر تو مرا رها کنی از دست می روم

بی لطف تو شود دل دوزخ سرای من

 

ای مالکی که فضل بریّه از آن توست

دستی بکش به روی سر بی نوای من

 

سوگند می خورم به مقام ربوبیت

جز آستان تو نبوَد التجای من

 

آن فطرسم که در پی قنداقه آمدم

یعنی شکسته بال و پر ربّنای من

 

امشب بیا به خاطر ارباب بی کفن

منّت گذار و درگذر از این خطای من

 

جان حسین ... روزی ما را رقم بزن

امضا نمای تذکره ی کربلای من

 

محمد فردوسی

مناجات

گرچه من پشت درم،

گرچه من پشت درم، راه ندی حق داری

گرچه من دربدرم، راه ندی حق داری

 

بسكه من اين در و آن در زده ام حالا كه

خورده اينجا گذرم، راه ندی حق داری

 

همه جا پرسه زدم غير در خانه ی تو

حال بشكسته پرم، راه ندی حق داری

 

از رفيقان شهيدم به خدا جاماندم

حال كه يك نفرم، راه ندی حق داری

 

گرچه بر سفره تو شاه و گدا مهمانند

بسكه من خيره سرم، راه ندی حق داری

 

بس كه تو شاهد عصيان مني امشب كه

من گداي سحرم، راه ندی حق داری

 

به اميدم كه كسي باز شفاعت  بكند

طفل شش ماهه مگر باز وساطت بكند

 

شاعر : محمود قاسمي


حلول ماه مهموني  خدا مبارك

بازهم سلام

این بار سلام به همه اونایی که لبهاشون از فرط تشنگی خشک شده .

سلام به همه روزه دارها

سلام به همه مهمونای خدا

دعوت حق

باز امشب حق صدایت کرده است

وارد مهمان سرایت کرده است

با همه نقصی که در من بوده است

باز هم او دعوتم بنموده است

میهمانی شد شروع ای عاشقان

نور حق کرده طلوع ای عاشقان

باز مولا سفره داری می کند

دعوت از عبد فراری می کند

دوستان آیید تا نجوا کنیم

محفل عشاق را بر پا کنیم

نیمه شب ها ناله و آوا کنیم

شاید آن گم گشته را پیدا کنیم

بسته ام من با دلم عهدی دگر

تا ببینم چهره مهدی دگر

السلام ای میهمانی خدا

ماه خوب آسمانی خدا

السلام ای روزه داران السلام

عاشقان مخلص ماه صیام

السلام ای ناله های نیمه شب

حال پر سوز و دعای نیمه شب

السلام ای ذکر پر سوز سحر

ای مناجات دل افروز سحر

السلام ای روزهای بی گناه

السلام ای شور اشک و سوز و آه

السلام ای روزه دار بی قرین

السلام ای دلبر صحرا نشین

یک شبی افطار مهمانم نما

تو خودت قاری قرآنم نما

ترنم عشق:

خدای من !! دوباره ماه رمضون شد ، دوباره ماه ضیافتت شد ، خدایا هر کی میخواد مهمونی بره لباس تمیز می پوشه با لباس کثیف و بدبو کسی مهمونی نمیره حالا اینو می خوام بگم من که اومدم مهمونی تو اومدم لباس گناه رو از تنم بیرون کنی عوضش لباس تقوی به تنم کنی .

آی صاحب خونه هوای این گدای هر ساله ات رو داشته باش.

امسال یه کاری کن دیگه دلامون خونه تو باشه یه کاری که که به کمال انقطاع ... نزدیک بشیم.

s

بحر طويل ولادت امام زمان (عج) استاد سازگار

کشتی برده فروشان، ز ره دور عیان است که بر عرشه آن بانوی ملک دو جهان است، بگو فخر زنان است، بگو مادر مولای زمان است، بود منتظر مقدم او بشر سلیمان که به عنوان کنیزش بخرد، تا ببرد بر ولی قادر منان، حسن عسکری آن یازدهم اختر تابان ولایت، به کفر بشر یکی نامه از آن شمس هدایت، که ز اسرار خدا داشت حکایت، نگه دخت یشوعا چو بر آن نامه بیفتاد، قرار از کف خود داد و ببوسید و روی چشم نهاد و گل لبخند به لب گفت که: این نامه یار است، خطش را خبر از وصل نگار است، سپس گفت که: ای بشر مپندار کنیزم که زده فاطمه گل بوسه به پیشانی و خوانده است عزیزم، شرفم بس که عروس علی و فاطمه‌ام داده خداوند به من این شرف و قدر و بها را.
---

منم از نسل یشوعا که همان دختر شاهنشه رومم، چه بسا ماه و نشانی که ز عزت همه بودند کنیزم، چه بسا سرو قدانی که به محفل همه بودند غلامم، دو پسر عم که مرا شیفته بودند و ز من خواستگاری بنمودند، کشیشان همه انجیل گشودند، یکی را به سر تخت نشاندند، گل و لاله فشاندند، که داماد نگون‌بخت به کام اجل خویش نگون شد، ز سر تخت شب آمد، به سر دست و قضا چشم مرا بست که در عالم رویا نگه افتاد مرا بر رخ زیبا پسری، نخل شرف را ثمری، صنع خدا را اثری، دیده به ماه رخ زیباش گشودم، ز کفم رفت همه بود و نبودم، که ندا داد رسول مدنی احمد خاتم که: الا عیسی مریم، چه شود دخت یشوعای تو را بر پسرم عقد ببندم، لب حانبخش گشودند، یکی خطبه سرودند و مرا عقد نمودند بر آن شمس ولایت، که عیان دیدم از طلعت نورانی او روی خدا را.
---

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی بود، ولی حیف که بیدار شدم، سخت گرفتار شدم، شب همه شب در تب و در تاب شدم، شمع صفت آب شدم، تا که شبی فاطمه آمد ز ره لطف به خوابم، نگهی کرد به چشمان پر آبم، به ادب بوسه به دستش زدم و روی قدم‌هاش فتادم، ز فراق رخ جانان به شکایت دو لب خویش گشودم که: به دادم برس ای عصمت دادار و دودم، غم دوری گرامی پسرت کشت مرا، فاطمه فرمود: چگونه پسرم پیش تو آید، به تو این بخت نشاید، مگر آیین نصاری بگذاری، به اسلام بیاری سرتسلیم و رضا را.
---

من در آن عالم رویا، لب جانبخش گشودم، به خدا و به رسول و به علی بود درودم، چو شهادت به لب آوردم و اقرار نمودم، گل لبخند به گلزار رخ فاطمه دیدم، که گشود از کرم آغوش و مرا در بغل خویش گرفت و به رخم بوسه زد و گفت: از امشب تو عروس منی ای پاکیزه سرشتم، به تو تبریک که هر شب پسرم پیش تو آید، من از آن شب همه شب لاله ز باغ رخ او چیدم و در خواب ورا دیدم و تا داد مرا وعده دیدار، که در سلک کنیزان ببرم روی به بیت‌الحرم یار، خوشا حال تو ای بشر، که مامور شدی از طرف حجت دادار، بر این کار، منم همسر آن نور دل احمد مختار، کز آن سید ابرار، بیارم به جهان منتقم خون تمام شهدا را.
---

چارده شب چو گذشت از مه شعبان، مه عترت، مه قرآن، چه مبارک سحری بود، بگو نخل ولا را ثمری بود، بگو بحر کرامت گهری داشت، بگو شمس ولایت قمری داشت، بگو نرگس زهرا پسری داشت، بگو مصلح کل بشری داشت، جهان دادگری داشت، خبر ز آمدن حجت ثانی عشری داشت که شد دیده نرگس دل شب باز ز رویا به دو صد ناز، وضو ساخت و استاد سحرگه به نماز شب و آیات خدایش به لب افتاد، به تاب و تب و از درد گل انداخت، عذارش ز کف افتاد، قرارش صلوات ملک از اوج فلک گشت نثارش، به رخش جلوه بدر و به لبش سوره قدر و نفسش کرد معطر همه امواج فضا را.
---

ناگهان دید حکیمه که شد آن حجره پر از نور، به شوق و شعف و شور، روان گشت حضور قمر برج ولایت، حسن عسکری آن مهر فروزان هدایت، به ادب گفت که: ای جان دو عالم به فدایت، شده در پرتو انوار نهان نرجس پاکیزه لقایت، گل لبخند حسن باز شد و گفت که: ای عمه پاکیزه سرشتم، گل خوشبوی بهشتم، به ادب رو به سوی حجره نرجس گل زهرا ثمرم همسر نیکو سیرم، سر زده قرص قمرم، یافت ولادت پسرم، آمده نور بصرم، رفت حکیمه به سوی حجره نرجس، نگه افکند به خورشید رخ حجت سرمد، گل نورسته احمد، مه اثنی عشر آل محمد، لب جانبخش گشوده، سخن از وحی سروده، به لبش نام خداوند و رسول و علی و حضرت زهرا و حسین و حسن و باز علی باز محمد پس از آن جعفر و موسی و رضا گفت، محمد و علی گفت، حسن گفت ، سپس نام ز خود برد، ندا داد به هر نسل و زمان اهل ولا را.
---

ندا داد منم مهدی موعود، منم حجت معبود، منم مصلح عالم، منم منجی آدم ، منم وارث پیغمبر خاتم، منم حجت سرمد، منم عبد موید، منم حیدر و احمد، منم نجل محمد، منم آن منتقم خون خدا، طالب خون شهدا، زاده مصباح هدی، صاحب عمامه پیغمبر و تیغ علی و چادر زهرا، جگر پاک حسن، جامه ی خونین حسین، دست اباالفضل علمدار، منم وارث پیشانی بشکسته ی زینب، شود آن روز که از پرده غیبت به در آیم به سوی کعبه بیایم، برسد بر همه خلق ندایم که: من ای منتظران مهدی موعود شمایم، پس از آن ره به سوی شهر مدینه بگشایم حرم فاطمه را بر همه عالم بنمایم، کنم آغاز از آنجا سفر کرب و بلا را
---
گل احمد، گل زهرا، گل نرگس، گل امید حسن، یوسف زهرا، ولی‌الله معظم، در دریای کرامت، قمر برج امامت، ز خداوند و رسولان و امامان و همه منتظران بادا سلامت، همه مشتاق پیامت، همگان منتظر صبح قیامت، تو شه ارض و سمایی، تو فقط منتقم خون خدایی، تو امید دل مایی، حجرالاسود و هجر و حرم و زمزم و مسعی و صفا، مروه همه چشم به راهت، همه مشتاق نگاهت، چه شود تا که ببندی به حرمت قامت و با نغمه قدقامتت آید عیسی مریم که به تو روی نیاز آرد و پشت سر تو با نماز آرد و فریاد «انا المهدی‌ات» از خلق برد هوش، جهان جمله شود گوش، الا کوه فراقت به سر دوش، شود تا که کنم شهد وصال از دو لبت نوش، دعا کن که دعاها به اجابت برسد بهر ظهورت، تو بیایی، تو بیایی، گره از کار فرو بسته عالم بگشایی، تو بیایی، تو بیایی، که دل از عالم و آدم بربایی، تو بیایی که کنی زنده ز نو دین رسول دوسرا را.
---

به خدا ای پسر فاطمه تنها نه حرم منتظر توست، عرب تا به عجم منتظر توست، به خون پسر فاطمه سوگند که بر گنبد زرین حسین ابن علی سید احرار، علم منتظر توست، نه اسلام که ابناء بشر منتظر توست، زمان منتظر توست، جهان منتظر توست، نبی منتظر توست، علی منتظر توست، بیا فاطمه بیش از همگان منتظر توست؛ حسین و حسن و هفتاد و دو تن منتظر توست، خدا را خدا را، که آن گنبد ویران شده و قبر پدر منتظر توست، بیا ای شرف شمس رسالت، به خداوند قسم دیر شده صبح وصالت، همه چشم‌اند چو «مثیم» که بیایی و ببینند به مرآت رخت آیینه پنج تن آل عبا را.